مناظرهی خزعبل شرق با شمس لنگرودی و علی باباچاهی چه نشانِ تازه ای در خود دارد؟ چه نشانی از آغازِ فاجعه،بحران و مرگ شعر معاصر دیده میشود؟برعکس هرچه هست چیز تازهای نیست. اگر مازیار نیستانی پس از سالهای سال نوشتن، انتشار نشریه و برگزاری جوایز شعر, تازه این نکته را کشف میکند و در مانیفست عجیباش اینگونه مینویسد: «مناظرهی مابین علی باباچاهی و شمس لنگرودی یک مسئله مهم را آشکار کرد :نسلی وجود دارد که در گفتمان دو قطبی ادبیات بازنمایی نمیشوند.» باید متاسف بود،تنها باید متاسف بود.چه میتوان گفت به نسل پر رنگی که گمان میبرد از بازی حذف شده است و در اقلیت به سر میبرد؟ نسلِ ناشران شاعر یا شاعرانِ ناشر که نگران بازنمایینشدنِ خویشتناند به معنای تام. مازیار دقیقاً از دوقطبیای سخن میگوید که خود و ژورنالیسم ، یا اگر خوشبینانه بنگریم«فاشیسمِ آگاه یا ناآگاهانهی ژورنالیسمِ اصلاحطلب» برای شعر معاصر علم کرده اند. این را حتی شمس در راهی که برای دفاع از خود باز میکند فریاد میزند که شما ،خود،مرا به عنوان لیدر انتخاب کرده اید نه من. باید پرسید این نسل از چه بازیای حذف شده است؟ آیا کسی پاسخ این سوال را می داند؟ نسل مازیار نیستانی و داریوش معمار و من از چه حذف شده اند؟ چه کسی آنها را حذف کرده است ؟ داریم از چه پرتگاهی حرف میزنیم رفقا؟ این بحرانی که از آن حرف و بدان دامن میزنید همان بحرانیست که شما برایش جایزه تشکیل میدهید و تمام این سالها بر قامت مردهاش به جای فاتحه کف زدهاید.
در این چند روز ، چیزی که تازه و عجیب بود نه مناظرهی کسالتآور و قابل پیشبینی شرق، بلکه واکنش مازیار و داریوش معمار بود.به جرات میتوان گفت اگر نام این دو رفیق، در مناظرهی مذکور ،میان ردیفکردنِ نامهای بهشتیِ و رستگار شدهی شعر معاصر از قلم نمیافتاد ، محال، که خبری از این واکنشهای عصبی دیده میشد. چه بهانهای بهتر از این،بهتر از این مظلومیت و حس وارستهی اقلیت بودن،که پساش مازیار نیستانی مانیفستی عجولانه مینگارد و احکامی که: «هر دوی این جریانات مرجعیت و کردوکار خویش را از دست داده اند باید ضرورت این امر را درک کرد که در شرایط امروزی زبان فارسی نه می شود با تئوری پسامدرن دهه ی هفتادی شعر نوشت ونه با تئوری بازار ؛ زبان فارسی امروزه تئوری اکنونی اش را می خواهد. تئوری که پایان این دو جریان رایج را اعلام کند شعری ” آری گو” به زیست؛شعر باید از درون خود از درون زبان خود زبان رایج را بشکند. بدین ترتیب ما نوشتار دهه ی هفتاد را به واسطه ی “اقلیت گرایی” افراطی اش و زور کردن به جای دیگری و نوشتار ساده را بخاطر تن سپردن به”مصرف گرایی” صرف کنار می گذاریم ادبیات امروز تحت نام “ادبیات دوستی ” دارای سه ویژگی عمده است:
الف- اشتراکی بودن شعر: شعر باید یک جامعه ی زبانی ایجاد کند “دیگری ” باید زبان خود را در چنین جامعه ای درک کند و نه اینکه زبان شعر خود را به شکل دیگری زور نماید این شعر است که زبان خود را به سمت دیگری پرتاب می کند تا به یک کلیت و دوستی با دیگری برسد ونه اینکه خود با زبان بازیجایگاه با دیگری را غضب نماید
ب- سوژگانی بودن شعر :شعر باید دارای فاعلیت شود کنش فردی اش باید بازتاب کنش جمعی زبان فارسی باشد چنین کنشی هرگز متکی به بازار نیست بلکه شکستن بازار و مدیریت فرهنگی است شعر باید یک کنش گر باشد
ج- امر نو – امر نو آن چیزی است که بازنمایی نمی شود، وجود ادبیات زور کردن امر نو در فرهنگی است که آن را نادیده می گیرد.»
چه می توان گفت که متن، خود گویاتر از هرچیز؟
و اما واکنش صادقانهی آشنای دیرینهام ،داریوش معمار ، برعکس مازیار که تمنای درونیاش را مخفی داشته بود،کاملاً برونگرا و افشاگرانه است. با این عنوانِ گویا:« نان سفره دیگران را به نام خود به دیگران قرض دادن» او علناً از اینکه نامها، بی نام او ردیف شدهاند گلایه میکند و در عجب ،که یک دهه تمام ، تلاشش بیمزد و منت مانده است و از این پس به قول خودش قرار بر پرده دری میگذارد.
پرسش این است که چه تمایز و تفاوتی بین درافشانیها و محتوای غنیِ مناظره و واکنش نیستانی - معمار دیده می شود؟آیا فردای نزدیک همین مناظره ،این بار مابین این دو بازسازی نخواهد شد و دوباره واکنشهای مشابه؟ آیا فینفسه این دوقطبیای که مدام بدان دامن میزنند در اصل فرقی با هم میکنند؟
مخلص کلام اینکه اینها همه رقصیدن وُ قر وُ قمیشآمدن بر سر جنازهي شعر معاصرست و بس.اینک که به یمن فضای مجازی و متوهم فیسبوک همهی فرهیختگان و ادبدوستان مملکت، یا شاعراند یا نویسنده ؛و همهی این شاعران و نویسندگان به تنهایی برای خود یک سوپر استارِ در حال قدم زدن بر فرش قرمزاند روزگار،تیاترِ غریبیست نازنین!