فریاد ناصری، ادمین کانال تلگرامیِ نقد شعر از من خواست تا در پروژه ی نقد شعر بدون نام شاعر شرکت و یادداشتی درباره شعر زیر بنویسم. در حقیقت، ندانستن نام شاعر ، هنگام نوشتن درباره شعر وی، بیشتر از آنچه که فکر میکردم و میکنید لذت بخش بود. حسی مملو از آزادی و عاری از ذره ای ملاحظه و سانسور. اصلا چه خوب که نام منتقد نیز پنهان میشد.

 

«چه‌گونه بود»

چه‌گونه بود؟
آن‌که بلند بود وُ تا نیمه‌های تنش از خواب بیرون می‌زد؟
آن‌که واضح بود
روشن بود
یک سیاهی    یک فضا    دو متر آن‌طرف‌تر در گوشه‌ی تاریک اتاق

چه‌گونه بود؟
چه ‌کسی بود؟

شبی در بیست سال قبل
روی بامی از خشت وُ گِل سؤال کردم
و همان‌طور که کسی لخت وُ سفید بر آسمان خوابیده بود
از شکاف پهلویش دلیلی مرگبار در‌آورد و اجازه داد   
در فضای خالی بین چند ستاره‌اش
یک اسب که شیهه بر مسیر می‌کشید
گویا تمام کرد مرا
و آن‌گاه ایستاده بر زمین بودم
پایی در کفش    پایی در برف
تیری به سمت کمان می‌رفت
و یکی که سر نداشت در من فرود می‌آمد
ناخودآگاه بلند شدم
در جای بدی از بدنم!    
ریختم به خیابان
فروشگاه‌ها همه من بودم
پیاده‌روها همه من بودم
پشت چراغِ سرخ
یکی از صندلی کناری‌ام با سرعتی بزرگ ترمزدستی را کشید به سمت عقب
دستی در صندلی پشت سرم از آن من بود
روی شانه‌ی راننده زدم
یک درخت از گل‌های سیب فرو ریخت
کاری از من ساخته نبود
تصادف اتفاق افتاده بود برادر من!    تصادف اتفاق افتاده بود    دنبال چه می‌گردم؟
کیستم من؟    دنبال چه می‌گردم ای مجبور به وفاداری!
ای معلم بالای شصت سال وُ دیوارهای کوتاه لیسه‌ی سلطان!
کیستم من؟
میمونی بزرگ روی آسفالت درهم‌شکسته
از تکه‌های تنش کسانی می‌آیند و چراغ می‌آورند
خورشید در کوچه‌ها به راه می‌افتد
از پیچ اولی می‌گذرد
پیچ دومی در یک گدا خاموش می‌شود
ما نور نداریم
ما برمی‌گردیم
هوا سرد می‌شود
دست‌هایم سرد می‌شود
خودم سرد می‌شوم
جایی که پناه برده‌ام سرد می‌شود
جایی که پناه برده‌اند سرد می‌شود
سردی سرد می‌شود
همه‌جا سرد می‌شود
همه‌جا سرد می‌شود
دست‌هایم سرد می‌شود
دست‌هایم سرد می‌شود
سرد می‌شود
سرد می‌شود
سرد می‌شود ای اتحاد جماهیر شوروی!
کیستم من ای اتحاد جماهیر شوروی قبل از کباب وُ قهقهه وُ چیزهای دیگر
ای تپه‌های شمال شهر بعد از فرار طالبان، کیستم من؟
برخاستنی نیست    اندکی خم شو
و مثل یک دعاخوان جوان در چهره فوت کن و بگو: چه‌کسی غیر درخت‌ها سزاوار جنگل است؟
آیا آن‌که تیرهای این تفنگ را خالی کرده روزی به حفره‌های ما برخواهد گشت؟
آن سمت‌هایی که پرتاب می‌شد از دست‌های شما از کجا آمده بود؟
به کجا می‌رفت؟
نه، من نیستم
روزهای بعد نخواهد آمد   
همه اشتباه کرده‌اند
ما در زمان حال به سر می‌بریم
پشت یک در
یک چشم بر سوراخ کلید داریم وُ یک چشم در صورت گربه‌ای
بار الهی!    سگ‌ها اثر دارند

1391/12/1


"چگونه بودن ؟ چه کسی بودن ؟ " پرسشی ست که قصد دارد اساس و محور شعر قرار بگیرد. علاوه بر این،  نام گذاری  شعر به نام " چگونه بود؟" نیز تاکیدی مجدد بر این قصد است. بنابراین، خواننده منتظر  حرف زدن شاعر یا راوی این شعر است. شعر، به سرعت شروع به بیانگری  و حرف زدن میکند ، از همه چیز سخن میگوید ، از بیست سال پیش ، از  امروز  ، از خیابان، از تصادف، از دست ها و ...تا بتواند پاسخی برای پرسش به ظاهر اساسی شعر بیابد. کاری که هر شعر خوب و ارزشمندی چون متنی آکادمیک، به خوبی انجام و به طرح مسئله ی خود پاسخ میدهد. اما شاعر این شعر  کار دیگری میکند چونکه پاسخی نمی یابد. او از نوشتن شعر خوب ، گریزان است. نه این که قادر به نوشتن آن نباشد بلکه به شکل دردناکی شعر خود را به عمد ویران میکند. کار او ویرانی ست؛ چرا که دیگر پاسخی برای پرسش "من کیستم یا چه کسی بود و چه گونه بود؟" وجود ندارد. همه چیز از هویتی ویران خبر میدهد و پیرو آن شعری ویران، زبانی ویران، روایتی ویران، زمانی ویران و ساختاری ویران. این است که زبان و بیانگری دچار  شکست میشود و کاملا ناتوان به نظر می رسد. تصاویر و سطر های زیبا و درخشان و ناگهان در مرداب همسایگی  سطور و تصاویری ضعیف و ناتوان غرق میشوند و از بین میروند. چیزی که باید به آن توجه کرد این است که بی پیرایگی و  عینیت لخت و عور و ضعف بیانی شعر نه نشانه ی  فقر شعر بلکه نشان از بدویتی طبیعی، صادق و حقیقی دارد. بدویتی وحشی اما انسانی که به هیچ جا نمیتواند پناه ببرد. همه جا سرد و ویران است.پرسشی که در بیست سال قبل  بر روی بامی از خشت و گل فریاد زده میشود چیست وقتی که گذشته توهمی بیش نیست؟ نه گذشته ای و نه آینده ای " نه، من نیستم / روزهای بعد نخواهد آمد/ همه اشتباه کرده اند/ ما در زمان حال به سر میبریم "  این سطور آخرالزمانی به شکلی کاملا رندانه نشان میدهند که همه در اشتباه بوده اند و در اصل پرسشی که در زمان گذشته مطرح شده و بنیان شعر قرار گرفته ، به دلیل اینکه گذشته توهمی بیش نبوده و طبق اعتراف شاعر، ما در زمان حال به سر میبرده ایم ، اساسن جایگاه وجودی نداشته و هیچ پاسخی نیز برای آن جز در بستر  زبان و بیانی هذیانی و ویران  ممکن نخواهد بود و این دقیقا همان چیزی ست که در این شعر به بیان درآمده است. بنابراین این شعر  ، شعر حقیقی جهان وحشی ، جنگ زده ، همیشه خونین و مجروح خاورمیانه ای ماست و اتفاقا به همین دلیل است که  این شعر عمدن شعر بدی ست. شعری بد ، زمخت و ناممکن برای   خاورمیانه ی ما.