هیچ، همین کف، دوشیزه شعر

تنها برای نمایاندن جام؛

چنانکه در دور غوطه‌زن در آب فرو

فوجی از پریانِ دریا،  بی‌شمار پشت و رو

 

در می‌­نوردیم دریا را، ای دوستانم گوناگون،

من دیگر در عقب کشتی

شما دماغه‌­ی پر شکوه که می‌­شکافد

خیزاب­های تندر و زمستان را

 

برمی­‌انگیزدم مستی دل‌انگیزی تا

بی پروای نوسانش کژ و راست

برخاست نوشبادی بیاورم بجا

 

تنهایی، صخره و ستاره

نثار هر آنکه خرید به جان

سودای سپیدِ ماش بادبان

 

استفان مالارمه

آرش جودکی

-------------------------------

سپاس بی حد از آرش جودکی و ترجمه‌ی دقیق و گرانبهایش.